درباره امیر رضا دهقان

درباره امیر رضا دهقان

امیر رضا دهقان موسس هلدینگ بهسان و مدیر عامل کمپانی کاراستارتر است. اورا عموماً به عنوان یکی از موفق ترین نمونه های بازاریابان دیجیتال اپیدمیک میشناسند.

تخصص های او شامل عرضه ی محصولات سودآور ، ساختن قیف فروش برعکس ، بازاریابی مقاله ای ، بهینه سازی موتورهای جستجو ، افیلیت مارکتینگ و مشاوره مدیریت کسب و کار میباشد.

Asian Awards او را به عنوان یکی از 3 کارآفرین برتر زیر 30سال کاندید کرد. او در سال 2014 مدیر عامل کمپانی Big Business انگلستان شد. 2 بار در لیست سریع ترین رشد کمپانی های اروپایی قرار گرفته است. او در مرکز جهانی برندهای نوآور (IB) موفق شد جایزه برترین برندهای نوآور را به کمپانی های معتبر اروپایی اهدا کند و مدیر عامل کلینول او را کارآفرین سال نامید.

کسب و کار دیجیتال اپیدمیک او در فروش ، بیش از 20 میلیارد در سال ایجاد کرده است. همچینین در بیش از 100 میلیارد فروش محصولات آنلاین کمک کرده است. (شامل محصولات خود ، و محصولات مشتریانش)

امروز ، امیر رضا دهقان به مردم آموزش می دهد که چطور کسب و کار آنلاین خودشان را بر اساس علاقه شان بسازند. سپس او آنها را به سمت فرآیند مرحله به مرحله خودش راهنمایی می کند تا سود را حداکثر کرده و درآمد خود را افزایش دهند. او به بیش از 250،000 دانشپذیر در سراسر ایران آموزش داده است. خیلی از آنها به طرز شگفت انگیزی موفق شده اند و تبدیل به متخصصان صنایع خودشان گشته اند.

امیر رضا دهقان همچنان بسیار به "بخشش " علاقه مند است. برای دو دهه ، او زندگیش را وقف ساختن مراکز رویا پردازی در سراسر ایران کرده است. او رویای فراهم کردن آموزش برای کسانی که در لحظه ی تولدشان از آن بر حذرند، دارد!

و امروز امیر رضا دهقان یکی از افراد کلیدی در موسسه غیر دولتی حمایت از کودکان بی پناه کمک است. او برنامه ی جهانی کردن ماموریتش را دارد. همه ی اینها از طریق سازمان خیریه اش و به خاطر خوبی ها.

به واقعیت تبدیل کردن رویاهایتان واقعا در چند لحظه ی "تلنگر" در زندگی، مشخص می شود...

یک لحظه ی تلنگر، پنجره ی مختصری ست از زمان ، جایی که چیزی تغییر می کند و دری به سوی فرصتی بی نظیر باز میگردد. در آن لحظه شما 2 انتخاب دارید:

بالا بپرید و روز را تصاحب کنید، یا همچنان بایستید تا درب به روی شما در جهت غلط بسته شود. همه ی اینها به انتخاب شما بستگی دارد.

- امیر رضا دهقان

داستان من و 3 لحظه "تلنگر"
که واقعاً زندگی مرا تغییر داد...

من نمی توانم انکار کنم که عاشق زندگی ام هستم. نمی توانم انکار کنم که موفقیت بسیار شگرف داشته ام. اما هیچوقت سرتاسر آن پر از خوشی نبوده... بعضی لحظه های آن به طرز وحشتناکی تاریک و ترسناک بوده است.

من کمی از سفر را با شما در میان می گذارم به این امید که الهام بخش شما شود. . بدانید که اگر به جنگیدن برای رویاهایتان ادامه دهید ، هرچیزی امکان پذیر است.

برای اینکه واقعا موفقیت من ، علاقه من و چیزی که من را متفاوت میکند را درک کنید ، من باید اول از همه به شما بگویم که چطور از جایم بلند شدم.

می دانید؟ همه در خانواده ی ما یا دکتر هستند ، یا وکیل یا مهندس صنایع. از وقتی که من کودک بودم فکر می کردم که مسیر زندگی ام از پیش برایم انتخاب شده است. من زندگی ام را برای یک هدف وقف کرده بودم و آن هم دنبال کردن رد پای میراث خانواده ام بود. حتی در موردش هیجان زده هم می شدم!

سالیان سال به طور خنده داری کار میکردم تا:

• یک بورس تحصیلی کامل کسب کنم.

• ادامه تحصیل تا سطوح عالی در رشته متالوژی داشته باشم

• با کار سخت پشت دستگاه CNC از صبح _ شب پس اندازی داشته باشم.

• یک بلیط یک طرفه برای رسیدن به زندگی موفق بدست آورم .

مثل هر چیز دیگری که در زندگی ام کسب کردم، برای رویاهایم تا 200 % تواناییم تلاش کردم. (تنها مشکل این بود که رویای اشتباهی را انتخاب کرده بودم)

در کارگاه، ساعتهای متمادی پشت دستگاه CNC کار میکردم، قید تمام دوستانم را زده بودم، حتی سلامتی ام را فدا کردم، نتیجه اش چه بود؟ انگار هرچه بیشتر کار میکردم، بیشتر از جایگاهی که در زندگی قرار داشتم متنفر می شدم! من آنقدر درگیر دنبال کردن این سرنوشت بودم که اصلاً نمیدیدم قلبم دارد بر خلاف آن فریاد میکشد!

قلب من واقعا چه میخواست؟ من چه میخواستم؟

اگر بخواهم تا آنجا که یادم می آید به عقب برگردم، از وقتی که بچه بودم، همیشه فقط یک چیز میخواستم...

میخواستم کسب و کار خودم را راه اندازی کنم.
میخواستم یک کارآفرین . باشم .

عاشق این ایده بودم که کنترل همه چیز دستم باشد. عاشق این بودم که به جای اینکه سخت تر کار کنم ، از ثروت و موفقیتم لذت ببرم.

هر چه سخت تر برای ادامه تحصیل زوری و فعالیت های مختلف کار می کردم، از رویاهای واقعی خودم بیشتر فاصله میگرفتم. تا اینکه یک روز قلبم تصمیم گرفت من را وادار به شنیدن کند.

درواقع من را متوقف کرد...

این دقیقا جایی بود که من اولین لحظه تلنگر خودم را تجربه کردم.

لحظه ی تلنگر #1: تصمیم به ترک همه چیز به دلیلی نامعلوم
اما بله... علاقه قلبیم، من را به سمت کاملا متفاوتی هدایت می کرد.

در نهایت من کاری را کردم که همگی باید انجام بدهیم . به صدای قلبم گوش کردم...

با انجام دادن این کار، قمار خیلی بزرگی کردم . پس از کلی شک، تردید و ترس از کارگاه پارسان استعفا دادم و به درون دنیایی شیرجه زدم که کلاً برایم کاملا ناشناخته بود.

دوستانم فکر می کردند من دیوانه شده ام.خانواده ام اگرچه حامی بودند اما شدیدا نگران به نظر می آمدند. صادقانه بگویم، خودم هم ترسیده بودم.

مشاوری که با کارگاه پارسان به صورت پاره وقت برای پیاده سازی ایزو قرار داد بسته بود به من یاد داده بود که می شود تنها با روزی 2 الی 3 ساعت کار پول خوبی کسب کرد. من تنها نکته ای که از او یاد گرفتم این بود که باید عاشق کارت باشی. من متوجه شده بودم علاقه قلبی ام در حوزه مشاوره و راهنمایی به دیگران است. در ابتدا تصمیم گرفتم در یک حوزه تخصصی (ایزو) فعالیت کنم البته که بعدها آن را در سطح کارآفرینی گسترش بدهم.

پس بلافاصله شروع به یادگیری مباحث و الزامات تخصصی ایزو کردم. اما مشکل اینجا بود که مشاوری که با او در کارگاه آشنا شدم خیلی بیشتر از چند خط نوشته ی داخل کتاب و یک تئوری برای کسب و کار ایزو به من نگفت. خسته شده بودم. می خواستم به چیزی دست یابم... به یادگیری بر اساس "علایقم"

اما فقط 100 هزار تومان به نامم بود، گزینه های من چه چیزهایی بود؟!

پس شروع به "انجام دادن" کردم...

من حالا کاملاً در مباحث ایزو متخصص شده بودم اما روش بازاریابی آن را بلد نبودم و هیچ کس نبود که خدمات مرا درخواست و بابت آن به من پول بدهد تازه متوجه شدم مقوله تخصص در رشته مورد علاقه ات و مقوله بازاریابی 2 چیز کاملاً متفاوت هستند.

یادم افتاد که من شماره تماس آن مشاور را در جستجوی گوگل پیدا کرده و به مدیر عامل کارگاه معرفی کرده بودم.

بر روی بازی های فوتبال چشمم را بستم. مهمانی ها فیلم دیدن های طولانی آخر شب را هم همینطور. تقریباً بیش از 12 ساعت در روز جستجو می کردم که چطور می شود یک کسب و کار را آنلاین بازاریابی کرد. این کار تمام توان مرا مصرف میکرد. بعضی ها حتی ممکن بود بگویند که اعتیاد پیدا کرده بودم.

من هر کاری که می توانست کسب و کارم را از زمین بلند کند امتحان کرده بودم اما هنوز، در کمال ناامیدی، هیچکدام جواب نمی داد.

کوبیدن به در دیجیتال اپیدمیک

وقتی به شما میگویم که در طول 18 ماه حتی یک تومان هم در نیاوردم، اغراق نکرده ام. دوستانم داشتند شغل های سنتی شان را انجام می دادند و پول های میلیونی در می آوردند (حداقل در آن زمان اینطور به نظر می آمد) و تا ریال آخر آن را خرج تفریحات خودشان می کردند. گاهی اوقات شک میکردم که آیا تصمیم درستی گرفته بودم یا خیر؟

دوستانم به من میخندیدند، حتی آنهایی که به عنوان افراد عاقل میشناختم، به من میگفتند که زندگی ام را خراب کرده ام. هرکسی که در اطرافم بود به من می گفت که دیوانه شده ام. اما هنوز...

من در تلاش بودم... شب و روز کار می کردم و هر کاری که می توانستم انجام می دادم تا اولین تومانم را به صورت آنلاین در بیاورم.

فقط یک تومان!

بالاخره بعد از یک سال و نیم هیچ اتفاقی نیفتاد، من کاملا آماده پذیرفتن شکست بودم. به خودم یک اولتیماتوم دادم.

امیر رضا تو 24 ساعت مهلت داری. 24 ساعت تا اولین تومانت را از اینترنت در بیاوری. اگر نتوانستی باید با رویاهایت خداحافظی کنی و یک شغل رایج پیدا کنی.

این آخرین فرصت بود. شاید چیز خاصی نبود اما تنها چیزی بود که برایم باقی مانده بود. آن شب بی وقفه تا ساعت 3 صبح کار کردم. سرم ذق ذق میکرد و چشمانم کاملا تار میدید و سیاهی میرفت.

دست آخر وقتی که دیگر فکر می کردم هر کاری که میتوانستم را کرده ام ، به داخل تختم رفتم، زیر لب دعایی کردم و خوابیدم.

صبح روز بعد چشمانم به ناگهان باز شد، قلبم به تندی میزد، یادم نمی آمد آخرین بار کی تا این حد عصبی بودم. لحظه عجیبی بود... برنامه تبلیغاتی که فرسنگ ها دورتر در کامپیوترم بود، می توانست بقیه زندگی ام را تعیین کند.

از تختم بیرون پریدم و خودم را به کامپیوترم رساندم. اگر صفر را نشان می داد باید رویاهایم در زمینه کارآفرینی را رها میکردم، به دوستانم ملحق میشدم و خودم را برای بازگشت به وضعیت قبل آماده می کردم.

آیا عصبی بودم؟

کم لطفی ست؛ فکر میکنم که داشتم بالا می آوردم. آینده ام در گرو آن لحظه بود.

وارد اکانتم شدم، آخرین دعاهایم را بر زبان آوردم و... وای!

حساب کاربری 330 هزار تومان را نشان می داد!

در آن چند ساعتی که خوابیده بودم بیشتر از 18 ماه گذشته درآمد کسب کرده بودم.

چه باوری! چه پیروزیی!

بهترین قسمت : در راه کشف فرمولی برای زندگی تمام وقت آنلاین بودم. این فرمول به زودی کسب و کار من، زندگی ام و زندگی هزاران نفر دیگر را تغییر می داد!

رشد کسب و کارم :
از 100 هزار تومان به 10 میلیارد

فرمول من، بنیان کل کسب و کارم شد. به راحتی کار می کرد و هرچه از سیستم بیشتر استفاده می کردم آن را بیشتر و به سرعت ! رشد می دادم و اینها به هم ارتباط مستقیمی داشت.

داشتم به معنای واقعی زندگی میکردم. در سفر به اکثر کشور های دنیا روی صندلی فرست کلاس می نشستم. به صورت تور ایرانگردی از مازندران تا جزیره کیش در همایش های مختلف سخنرانی می کردم. داشتم استراتژی های جدیدی اختراع میکردم که زندگی دانشپذیرانم را تغییر دهد.

توسط Asian Awards به عنوان یکی از 3 کارآفرین برتر زیر 30 سال کاندید شدم. همینطور که کمپانی ام رشد می کرد Big Business اسم ما را در بین سریع ترین رشد کمپانی های اروپایی قرار داد. نه فقط یک بار، بلکه برای 2 مرتبه!

ما دومین کمپانی آموزشی رشد سریع در ایران بودیم... به لطف دیجیتال اپیدمیک !

3 دفتر در کل ایران داشتم، تعداد دیوانه واری کارمند و همه جای دنیا را هم سفر کرده بودم. مردم شروع به شناختن اسم امیر رضا دهقان کرده بودند. موفق شده بودم... حداقل خودم اینطور فکر میکردم.

همانطور که موجودی حساب بانکیم بیشتر می شد، اعتماد به نفسم را هم با خودش بیشتر می کرد. فکر میکردم مثل خدایان یونان باستان، با یک اشاره می توانم سنگ را به طلا تبدیل کنم!

سیستم؟ اوفففف... سیستم ها برای من ساخته نشده بودند. من سیستم خودم را اختراع کرده بودم. تازه بهتر از آن، کسانی را استخدام کرده بودم که برایم سیستم اختراع کنند! فکر می کردم محال است اشتباهی کنم اما در واقعیت...

شروع به دور شدن از سیستم و فرمول کرده بودم...

دنبال کردن مراحل ساده ای که مسئول موفقیت من و ساختن پولهای میلیونی بودند را متوقف کردم.

شروع کردم به دور شدن از دیجیتال اپیدمیک.

هیچوقت نفهمیدم چرا این کار را انجام دادم، اما این اتفاق افتاد...

کسب و کارم با دماغ به سمت زمین شیرجه زد. چه باور کنید چه نه، حتی سالی که 10 میلیارد را انجام دادیم، من پول از دست می دادم. مشکل فقط از بین رفتن سود نبود، بلکه من زیر بار بدهی می رفتم.

لحظه ی تلنگر #2: سقوط با 1/7 بدهی !
از دست دادن همه چیز

شاید فقط یک شب طول کشید تا آن اشاره خداگونه ام تبدیل به یک نفرین شیطانی شود! هزینه های من به طاق چسبیده بودند، چپ و راست داشتم اشتباه میکردم. به نظر میرسید هر تلاشی که برای رها شدن از این چاه میکردم ، فقط آن را عمیق تر میکرد.

1/7 میلیارد در عمق بدهی!

از هرچیز و هرکسی که می توانستم قرض کردم. بانکها ، موسسات اعتباری... حتی دوستان و آشنایان.

آیا از این بدتر هم می شد؟ (بله که می شد)

خیلی واضح آن را به خاطر دارم. بر روی باند فرودگاه درون هواپیمایی ایران ایر بودم، هواپیما داشت آماده تیک آف میشد که آن "حمله" به من دست داد.

عرق کرده بودم و قلبم به شدت می زد. داشتم از هوش می رفتم. در درونم چیزی به من می گفت که اتفاق بدی در راه است. اما چیزی که در آن لحظه نمی دانستم این بود که سلامتی ام در خطر بود.

درست قبل از اینکه هواپیما از زمین بلند شود، از حال رفتم.

از شانس من، مسافر کناری متوجه شد و مهماندار را خبر کرد. هواپیما روی باند توقف کرد، یک آمبولانس آمد و من را بر روی تخت، از هواپیما خارج کردند.

بعداً فهمیدم که تنها در عرض چند ساعت، تا 60% سلامتی ام از دست رفته بود وقتی که از حال رفتم، تنها چند ثانیه با شوک فاصله داشتم. واقعا یکی از ترسناک ترین لحظات زندگی من بود.

این لحظه ای بود که به عنوان بزرگترین زنگ بیداری که تا به حال تجربه کرده بودم، از آن یاد میکنم.

کسب و کارم نابود شد...
سلامتی ام نابود شد...
ولی حدس بزنید چه کسی هنوز داشت میجنگید؟!

یادم می آید که در یک بیمارستان بودم. دور و اطرافم را غریبه هایی فرا گرفته بودند که به لهجه من حرف نمی زدند. هیچ چیز جز سکوت اختیار نکردم.

این فرصتی شد تا واقعاً بفهمم که چه کسی هستم؟ به کجا میروم؟ و محض رضای خدا چه اتفاقی برای زندگی ام افتاده است؟!

داشتم توسط سوالهایم شکنجه می شدم. مخصوصا این یکی : چرا کسب و کارم انقدر سریع از هم پاشید و کجا را اشتباه رفتم؟

پاسخش را همان موقع در بیمارستان پیدا نکردم. اما همانجا بود که سفرم را برای پیدا کردن پاسخش شروع کردم.

خدا را شکر آن دکترهای شگفت انگیز زندگی ام را نجات دادند.

به من فرصت دوباره ای داده شده بود.

این نشان می داد که خدا هنوز برای من نقشه های شگفت انگیزی دارد. از من میخواهد که آینده ام را دوباره بنویسم. باید از اشتباهاتم درس بگیرم، آنها را اصلاح کنم و دوباره به بالا برگردم.

خب این همان کاری بود که انجام دادم.

لحظه ی تلنگر #3 : کشف دوباره سیستم اثبات شده ام
دوباره میلیونر!

به محض اینکه سلامتی ام را بازیافتم. کنترل اوضاع را به دست گرفتم. اندکی بعد از آن حادثه در یزد بود که همه چیز باز شروع به روبراه شدن بود.

از خودم پرسیدم که چه چیزی اولین بار کسب و کار من را ساخت؟ و بعد جواب مثل پتک بر سرم فرود آمد. فرمولم بود.

سیستم دیجیتال اپیدمیک. آن همان موتور کسب و کار من بود و اساس مشتری های من را ساخته بود. چیزیست که باعث یک رشد عظیم می شود.

پس من به مسائل پایه ای برگشتم. سعی کردم تا کسب و کارم را با سیستم اثبات شده ام بسازم. ! همه چیز به سادگی کلیک شد!

6 سال از من گرفته شد تا اولین بار 10 میلیارد بسازم.
این بار... من این کار را فقط در 16 ماه انجام دادم !

امروز من چندین کسب و کار آنلاین دارم. بین کسب و کارهای خودم، کسب و کارهای مشتریانم و محصولاتی که به دیگران کمک کرده ام تا آنلاین بفروشند، توانسته ام بیش از 20 میلیارد فروش اینترنتی ایجاد کنم.

امروز با افتخار می گویم که بیش از 250000 دانشپذیر را در سرتا سر ایران آموزش داده ام.خیلی از آنها میلیونر هستند و خیلی ها هم متخصص کسب و کار در زمینه های کاری خودشان هستند. همه ی اینها فقط با سیستمی طلایی که دیگر هیچوقت از آن فاصله نمیگیرم اتفاق افتاده است.

همچنین من مفتخرم که بگویم با پولی که ایجاد کرده ام، به خاطر همه خوبی ها، یک سازمان بدون اهداف مالی برپا کرده ام که 1 مرکز رویاپردازی ساخته است. برنامه من ساختن بیش از 20 مرکز فقط در تهران است! بعد مدلم را گسترش می دهم و مراکز بیشتری در سراسر ایران می سازم. فعلاً برنامه ای برای کند کردن هیچ چیز ندارم...

ماموریت من، رویای من، جنگ من

تمام تجربیات گذشته ام، مرا به این موقعیت رسانده است.

من یک رویاپردازم. یک جنگنده ام. یک کارآفرینم. یک سخنرانم. و از همه مهمتر: یک معلمم.

هرروز صبح من به خودم یک قول محکم میدهم: به دیگران آموزش دهم... به شما آموزش دهم... هرچیزی را که بلدم. بنابر این شما هم میتوانید چگونگی ایجاد و رشد دادن یک کسب و کار آنلاین را بر اساس سیستم ساده دیجیتال اپیدمیک من به دیگران آموزش دهید.

کاری که امروز انجام می دهم و امروز رویش کار می کنم...

سالها پیش وقتی من ساعت های بی شماری را صرف تحقیق و بررسی می کردم ، یک درس ارزشمند یاد گرفتم. چیزی که کسب و کار من را به چیزی فرا تر از تصور تبدیل کرد

ببینید بیرون از اینجا میزان واقعاً قابل توجهی اطلاعات وجود دارد که می تواند شما را به راه غلط بکشاند. ایده ها، استراتژی ها و فرمولهایی که میتواند بیش از اینکه کمک شما کند، به کسب و کار شما را آسیب بزند. (حرفم را باور کنید. من تعداد بی شماری از آنها را امتحان کرده ام).

من آخر داستان را دیده ام، خیلی ها زمان و پولشان را در منابعی سرمایه گذاری می کنند که هیچوقت برایشان کار نمیکند و این چیزیست که قلب من را می شکند.

این است ماموریت هرروزه و هرروزه من...

من قولِ ثابت شده ترین، کوتاه ترین، پرسود ترین ایده ها، استراتژی ها و نقشه ها را برای موفقیت شما می دهم. حرفه ای ، مالی و شخصی!

من و تیمم بی وقفه راهکارهای کارآفرینانه جدیدی خلق می کنیم که به بازاریابان امروز بهترین منابع و تکنولوژی ها برسد. اگر شما هم می خواهید که برای کسب و کار و موفقیتتان بجنگید، من شخصا هیچ وقت دست از جنگیدن برای شما بر نمی دارم.

امیر رضا دهقان

رویاپرداز، معلم، جنگنده